گنجور

 
سعدی

یار باید که هر چه یار کند

بر مراد خود اختیار کند

زینهار از کسی که در غم دوست

پیش بیگانه زینهار کند

بار یاران بکِش که دامنِ گل

آن بَرَد کاحتمالِ خار کند

خانه عشق در خراباتست

نیکنامی در او چه کار کند ؟

شهربند هوای نفس مباش

سگ شهر استخوان شکار کند

هر شبی یار شاهدی بودن

روز هشیاریت خمار کند

قاضی شهر عاشقان باید

که به یک شاهد اختصار کند

سر سعدی سرای سلطانست

نادر آن جا کسی گذار کند