سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷

یار باید که هر چه یار کند

بر مراد خود اختیار کند

زینهار از کسی که در غم دوست

پیش بیگانه زینهار کند

۳

بار یاران بکِش که دامنِ گل

آن بَرَد کاحتمالِ خار کند

خانه عشق در خراباتست

نیکنامی در او چه کار کند ؟

شهربند هوای نفس مباش

سگ شهر استخوان شکار کند

۶

هر شبی یار شاهدی بودن

روز هشیاریت خمار کند

قاضی شهر عاشقان باید

که به یک شاهد اختصار کند

سر سعدی سرای سلطانست

نادر آن جا کسی گذار کند