دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمیگوارد
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر (سعدی) به بیان حال عشق و شوق دیدار محبوب میپردازد. او میگوید که دیدار یار غایب چه لذتی دارد، مانند باراندن باران بر تشنهای در بیابان. او از احساسی آشنا و پیوند روحی با محبوب سخن میگوید و عشق را فراتر از عقل میداند. شاعر به این واقعیت اشاره میکند که اگرچه عشق ممکن است عقل را تحت تاثیر قرار دهد، اما او همچنان انتظار دارد که محبوب به یاد آنها بیفتد. در انتها، شاعر از تنهایی و خلوت خود و ناراحتی از عدم دیدار یار میگوید. در نهایت، او اوضاع زندگی را بیفایده میداند اگر لحظهای با یار همراه نباشد و به کنج خلوت پناه میبرد چون از ملاقات با خوبروان هراس دارد.
آیا می دانی که دیدن یاری که مدتها از نظر دور بوده است چه لذتی دارد؟ درست بدان سان که ابری بر تشنهٔ در بیابان ببارد و او را از هلاکت نجات بخشد. [ ذوق: نشاط و شادی ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای یاری که بوی آشنایی از تو به مشام می رسد، دریافتم که از کجا وزیدن گرفته ای. آری، پیام وصل جانان با روح عاشق پیوند دارد و او آن را به خوبی در می یابد. [ جانان: معشوق و محبوب همچون جان عزیز / پیوند روح دارد: با روح پیوسته است و معنوی و روحانی است./تشبیه: آشنایی به بو / تشطیر: آشنایی، کجایی ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
خیال عشق در سر پروراندن مورد پسند عقلم نیست و عشق هم نمی گذارد که از خواسته های عقل پیروی کنم. [ کنایه: سودای عشق پختن (خیال و آرزوی عشق در سر پرودن) / تقابل عقل و عشق: ---> بیت ششم غزل ۱۳۶ / تشطیر: بین (پختن، بردن) = تَشطیر(در لغت به معنی نصفکردن) در اصطلاح بدیع، دو نیمهکردن هر مصراع و در پایان هر نیمه، قافیهای گذاشتن. مثل: نه هم زبانی، که تا زمانی/ بر او شمارم، غمی که دارم/نه نیکخواهی، که گاهگاهی/ز من بپرسد، غم که داری (محتشم کاشانی)/ موازنه: تمام واژگان بیت در تقابل با یکدیگر هم وزن هستند / تضاد: عقل، عشق ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
امید است که محبوب خود از سر رحمت و شفقت از ما یادی کند، وگرنه، کدام قاصد می تواند پیام ما را به وی رساند؟ [ باشد که: امید است که / قاصد: پیام آور، پیک / پیغام گذاردن: پیام رساندن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر عارفی ناله سر کند یا عاشقی زار بگرید، فقط عارفان عاشق به احوال این مسکینان آگاهی می یابند. [ هم: قید تاکید است، همانا / مسکین: درمانده و بیچاره / بزارد: ناله و زاری کند. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
زهر از دست یار شیرین حرکات، بر دلم خوش و دلنشین است اما آسایش بی او برایم گوارا نیست. [ نوشدارو ---> بیت ششم غزل ۵۳ / یار شیرین: یار شیرین حرکات و زیبا / نوش: شهد و عسل، هر چیز شیرین ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر کسی دردوران زندگی خویش روزی پایش به سنگ بخورد و عاشق نشود، به نظر ما یا زنده نیست یا درد عشق به جان ندارد تا دل سپارد. [کنایه: پای به سنگ بر آمدن (به بلا گرفتار شدن) / دل سپردن (عاشق شدن) / تشبیه: عشق به سنگ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
کسی که در عشق بازی جانان صادق است، اگر تیر جفا و بلای عشق بر سرش ببارد، نباید از پیش آن بگریزد، بلکه باید آن را به جان بخرد. [ کنایه: سر خاراندن (بهانه و عذر آوردن) /تشطیر: جانان، تیر باران ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای یار زندگی بیفایده است مگر در لحظهای که دوستی همراه با همدمی شاداب برآید. { ای دوست، روزهای زندگی جز لحظه هایی که یاری با همدم خویش در آن سر خوش بوده است، حاصلی ندارد. [ الّا: حرف استثنا، جز اینکه، مگر / جناس زاید: دمی، همدمی ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
آیا می دانی که چرا سعدی به کنج خلوت می نشیند؟ زیرا از دست زیبارویان نمی تواند بیرون رود. [ خلوت: عزلت و گوشه نشینی / خوب رویان: جمع خوب روی، زیبا رویان / یارستن: توانستن./ کنایه: بیرون شدن (گریختن و رها شدن)] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دلبر هنوز ما را از خود نمیشمارد
با او چه کرد شاید با او که گفت یارد
جانم فدای زلفش تا خون او بریزد
عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد
جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد
[...]
عمری که مردِ عاشق بی دوست می گذارد
هرگز روا نباشد کز زندگی شمارد
بی ذکرِ او وبال است گر یک سخن بگوید
بی یادِ او حرام است گر یک نفس برآرد
حاسد به طعنه گوید کز دوست می شکیبد
[...]
در صیدگاه دنیا هر کس که هوش دارد
جز عبرت آنچه باشد صید حرم شمارد
لب تشنه ایم افغان زان نوش لب که دارد
آب حیات و ما را لب تشنه می گذارد
لب تشنه ام فتاده در وادیی که ابرش
آبی به غیر آتش بر تشنگان نبارد
بی خوابیم چه داند شبهای هجر آن ماه
[...]
جان میدهم بسوغات باد ار پیامت آرد
کاین جان بپای جانان قدر اینقدر ندارد
در نوبهار عشقت ابریست بی طراوت
تا ابر دیدگانم بر نوگلی نیارد
هر کاو که عکس ساقی در جام می ببیند
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.