گنجور

 
فروغی بسطامی

دلم به کوی تو هر شام تا سحر می‌گشت

سحر چو می‌شد از آن کو به ناله بر می‌گشت

پس از مجاهده چون همدم تو می‌گشتم

دل از مشاهده مدهوش و بی خبر می‌گشت

به آرزوی تو یک قوم کو به کو می‌رفت

به جستجوی تو یک شهر در به در می‌گشت

به طرهٔ تو کسی می‌کشید دست مراد

که هم چو گوی ز چوگان او به سر می‌گشت

شب فراق تو در خون خویش می‌خفتم

ز بس که هر سر مویم چو نیشتر می‌گشت

غم تو هر چه فزونش به نیشتر می‌زد

ارادت دل صد پاره بیشتر می‌گشت

دهان نوش تو را چون خیال می‌بستم

لعاب در دهنم نشهٔ شکر می‌گشت

شبی که از غم روی تو گریه می‌کردم

تمام روی زمین ز آب دیده تر می‌گشت

فغان که شد سر کویی گذر فروغی را

که هر طرف پدری از پی پسر می‌گشت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت

ز ابر دیده کنارم به اشک تر می‌گشت

ز شور عشق تو در کام جان خسته من

جواب تلخ تو شیرینتر از شکر می‌گشت

خوی عذار تو بر خاک تیره می‌افتاد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
آشفتهٔ شیرازی

دلی که روز و شبان از پی نظر می‌گشت

ز زخم تیزنظر دوش بی‌خبر می‌گشت

کسی که پا نکشیدی ز کعبه در همه عمر

به طوف میکده می‌دیدمش به سر می‌گشت

بلی مسیر قمر عقربست و این عجبست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه