زهی رفیق که با چون تو سروبالایی است
که از خدای بر او نعمتی و آلایی است
هر آن که با تو دمی یافته است در همه عمر
نیافته است اگرش بعد از آن تمنایی است
هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگر بار
برای خود نفسی میزند نه بسرایی است
نه عاشق است که هر ساعتش نظر به کسی
نه عارف است که هر روز خاطرش جایی است
مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی
که هر که با تو به خلوت بود نه تنهایی است
به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود
به اضطرار توان بود اگر شکیبایی است
نظر به روی تو هر بامداد نوروزی است
شب فراق تو هر شب که هست یلدایی است
خلاص بخش خدایا همه اسیران را
مگر کسی که اسیر کمند زیبایی است
حکیم بین که برآورد سر به شیدایی
حکیم را که دل از دست رفت شیدایی است
ولیک عذر توان گفت پای سعدی را
در این لَجَم چو فرو شد نه اولین پایی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و ارزش یک رفیق واقعی میپردازد. شاعر میگوید هر کس لحظهای با چنین رفیقی گذرانده، در تمام عمرش چیزی مشابه نخواهد یافت. همچنین، او عشق و ارادت به دوست را بیان میکند و تأکید میکند که کسی که محبوبش در قلبش جا دارد، هرگز تنها نیست. شاعر از شکیبایی در عشق و دشواریهای فراق صحبت میکند و بر این نکته تأکید میکند که زیبایی این دوست، انسان را اسیر خود میکند. در نهایت، با ذکر حکمت و دانش در عشق، اشاره میکند که حتی حکیمان هم در برابر زیبایی جذاب، تسلیم میشوند.
خوشا به حال کسی که با بلند بالایی چون تو دوست و رفیق است! زیرا این دوستی نعمتی است که خداوند به او بخشیده است. [ زهی: شبه جمله است که برای تحسین به کار می رود، آفرین،خوشا / بالا: قد و قامت. / آلا: جمع الی، نعمت ها و نیکویی ها / تشبیه: سرو بالا ( بالایی مانند سرو ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هر کس در تمام طول حیاتش فقط لحظه ای با تو بوده و از تو لذتی یافته است، از آن پس به هیچ آرزویی دست نمی یابد که او را خشنود سازد، زیرا آرزویی بزرگتر از با تو بودن وجود ندارد. [ دم: لحظه و ساعت / تمنا: آرزو و در خواست / کنایه: دم یافتن ( بهره مند و بر خوردار شدن )] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هر کس برنظر و اندیشهٔ تو آگاهی یابد و از آن پس به خاطر خویش نفس کشد و زنده ماند، این تدبیر برای او تدبیر خردمندانه ای نبوده است. [ معلوم کردن: شناختن، پی بردن / نفس زدن: زندگی کردن / نه بس رایی است: رای و اندیشه ء شایسته و خوبی نیست. / نوعی رد الصدر علی العجز: رای / جناس زاید: رای، برای ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هر کس هر لحظه به کسی نظر دارد، عاشق نیست و هر کس هر روز به جایی خاطر می سپارد و تمرکز ندارد، عارف به شمار نمی آید. [ ساعت: لحظه / نظر: نگاه و توجه / عارف: دانا و شناسنده / خاطر: فکر و اندیشه، دل ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
مرا با یاد و خاطرهٔ خویش در کنج تنهایی رها کن، زیرا کسی که با یاد تو خلوت گزیند، تنها نیست. [ واو: حرف اضافه است که در اینجا در معنی ملازمت و همراهی به کار رفته است. / تو: در اینجا به معنی "خود " است. / خلوت: عزلت و گوشه نشینی ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
نمی توان با ختیار و آگاهانه از تو شکیبا بود. اگر کسی دور از تو صبر پیشه کند، از روی ناچاری خواهد بود. [ اضطرار: بی اختیاری، جبر، مقابل اختیار ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
در هر بامداد که به روی تو نظر کنیم، آن صبح چون عید نوروز خجسته است و هر شبی که بی تو سپری شود، طولانی ترین شب سال خواهد بود. [ تشبیه: نظر کردن به روی معشوق به نوروز و شب فراق یار به شب یلدا مانند شده است. / تضاد: بامداد، شب / جناس زاید: روز، نوروز / جناس مضارع: هست، است / تشبیه: فراق به شب ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
خدایا، تمام اسیران را آزاد ساز، مگر کسی که به کمند زیبا رویی گرفتار آمده و عاشق است. [ استعاره: کمند ( زلف تابدار ) / آرایهٔ تکرار: اسیر / استثنای منقطع: استثنا کردن اسیران کمند زیبا رویان از اسیران دیگر ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
بنگر که حکیم نیز دست از خود شسته و عاشق گشته است. آری، هر حکیمی که دل از کف بدهد، شوریده و شیدایی بیش نیست. [ حکیم: اهل حکمت، دانشمند و فرزانه / شیدایی: جنون و بی خودی، عاشقی / تضاد: حکیم، شیدا / کنایه: دل از دست رفتن ( فریفته و عاشق شدن ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اما اگر پای سعدی در این لجن و ورطه فرو رود، به دلیل اینکه اولین پایی نیست که دچار این لغزش و گرفتاری می شود، عذرش پذیرفتنی است. [ ولیک: حرف ربط در معنی استدراک است، اما، ولی / لجم: " گِلِ تیره و لای سیاهی را گویند که در ته حوض ها و کولاب ها و جوی های آب می باشد، لجن "( لغت نامه )] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است
چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است
حدیث شوق همین بس که سوختم بی تو
سخن یکی است دگرها عبارت آرایی است
جدا ز یوسف خود تا شدم یقینم شد
[...]
نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است
هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل
[...]
مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است
برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است
زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم
کنایت از ادب آموزی تقاضایی است
دماغ یوسف اگر تر کنند کف ببرد
[...]
خوشم به درد که در پرده شکیبایی است
بدم به داغ که آیینه دار رسوایی است
به فکر زینت باطن کسی نمی افتد
مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است
مشو به سینه چاک از گزند عشق ایمن
[...]
ز جام عشق تو هر سبزه مست سودایی است
به هر طرف که نظر می کنم تماشایی است
بیاض سبزه گشودم کتاب گل خواندم
به نام شوق تو هر شبنمی معمایی است
هوا ز موج طراوت سفینه غزل است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.