آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
هر غزلم نامهایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
لاف مزن سعدیا! شعر تو خود سِحر گیر
سِحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت به عشق و دوستی میپردازد و با زبانی محصورکننده و احساسی، وجود محبوب را سرمنشأ حیات و خرمی میداند. او میگوید که هیچ درد و رنجی جز به خاطر فاصله از دوست وجود ندارد و همه زیباییها و خوشیها در سایه وجود محبوب است. محبت و عشق به دوست به قدری عمیق است که حتی در صورت مرگ یا جدایی، شاعر اطمینان دارد که ارتباطش با دوست برقرار خواهد ماند. در نهایت، شاعر بر این باور است که شعر و هنرش تنها وسیلهای برای ابراز عشق به دوست است و بدون او، هیچ ارزشی ندارد.
خاک رهگذر دوست برای من در حکم آب حیات است و من بدان زنده ام، اگر مرا در جهان بی غم و شادی دوست مخیّر نمایند، غم دوست را برمی گزینم. _ آب حیات = آب حیوان، آب زندگی، آب خضر، در غزلیات سعدی همهٔ این ترکیبات بکار رفته است. به عقیدهٔ قدما آبی بوده است در ظلمات که در انتهای دنیای مسکون جای دارد و هر کس از آن چشمه بنوشد عمر جاودانی خواهد یافت.در اساطیر آمده است که ذوالقرنین که بنابر باوری قدیمی همان اسکندر مقدونی است. برای یافتن آن چشمه به ظلمات رفت. امّا نتوانست بدان دست یابد، ولی خضر پیغمبر که وزیر و پسرخالهٔ او بود به همراه الیاس نبی آن چشمه را یافتند و از آبش نوشیدند و عمر جاودان پیدا کردند. این افسانه، علّت مضامین بسیار در اشعار فارسی شده است. در اصطلاح صوفیان گاهی کنایه شده است از سرچشمهٔ عشق و محبّت که هر کس از آن بچشد هرگز معدوم و فانی نشود و نیز اشارت به دهان معشوق و گاهی به معنی سخنان پیر و مرشد است که به سالک حیات ابدی می بخشد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
جز چین و شکن زلف یار شور و آشوبی در شهر وجود ندارد و جز خم ابروی یار فتنه و غوغایی در جهان دیده نمی شود. یعنی هر آشوب و غوغایی در اثر زلف و ابروی یار است. [ ولوله = شور و غوغا، جوش و خروش / شکن = پیچ و تاب / آفاق = جمع افق به معنی کرانه ها و سرزمین ها، جهان / خم = هلال و قوس ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
چه چیز عاشق مشتاق را درمان می کند؟ زهری که معشوق به دست خود به وی دهد. مرهم زخم عاشقان چیست؟ ضربت و آسیبی که بازوی دوست بر آنان وارد سازد. [ مشتاق = عاشق و آرزومند / نگار = معشوق، یار زیباروی، از آن جهت که معشوق خود را آرایش می کند و زینت می دهد، به او نگار گفته اند. / زخم = آسیب و ضربت ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر دوست مرا به عنوان غلام خویش قبول کند، تا به قیامت حلقهٔ غلامی او را به گوش می کنم و یا ملازم حلقه های زلف او خواهم بود و یا غلام غلام او می شوم. [ دوست = محبوب و معشوق / هندو = منسوب به هند، سیاه از هر چیز (لغت نامه)، غلام و بنده / حَشر = قیامت و رستاخیز ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر خاک من در سراسر جهان پراکنده شود، باد قادر نخواهد بود که گرد و غبار وجود مرا از کوی دوست برباید و جدا سازد. [ یارستن = توانستن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر در شب فراق اجل مهلتم ندهد که به دوست دست یابم. در روز قیامت خیمهٔ خود را در کنار دوست بر پا خواهم کرد. [ اجل = مرگ ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هر غزل من مثل نامه ای است که وصف حال خویش را در آن آورده ام، امّا نوشتن این نامه ها (سرودن غرل ها) چه فایده ای دارد؟ چون به دست دوست نمی رسد. [ صورت حال = چگونگی، ماجرا ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای سعدی حتّی اگر شعر خود را سحر و جادو هم فرض کنی، اشارت های چشم و ابروی یار که خود سحر کننده ای بی نظیر است، سحر تو را (شعرت را) به چیزی نمی خرد. [ سحر = جادو و افسون / غمزه = ناز و عشوه، اشاره به چشم و ابرو ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آفتِ جانِ من است طرّۀ جادوی دوست
کرد مرا جفتِ غم طاقِ دو ابرویِ دوست
رهزنِ خون ریز کیست غمزۀ غمّاز یار
دامِ دل آویز چیست حلقۀ گیسویِ دوست
غارتِ جان می کند در حرمِ دل مگر
[...]
عمر به پایان رسید در هوس روی دوست
برگ صبوری کراست بی رخ نیکوی دوست
گر همه عالم شوند منکر ما، گو، شوید
دور نخواهیم شد ما ز سر کوی دوست
قبله اسلامیان کعبه بود در جهان
[...]
غیرت طوبی بود، قامت دلجوی دوست
رشک ریاض جنان، خاک سر کوی دوست
قید غلایق گسست، قوّت بازوی عشق
حجاب هستی به سوخت، تجلّی روی دوست
سلسلهٔ کائنات، جمله به رقصند و هست
[...]
بسکه شدم سالها معتکف کوی دوست
کس ندهد امتیاز روی من از روی دوست
در حرم دلنواز از دل و جان بی نیاز
هست سر من بناز بر سر زانوی دوست
هندو و خورشید من هر دو بدار دلست
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.