گنجور

 
محیط قمی

غیرت طوبی بود، قامت دلجوی دوست

رشک ریاض جنان، خاک سر کوی دوست

قید غلایق گسست، قوّت بازوی عشق

حجاب هستی به سوخت، تجلّی روی دوست

سلسلهٔ کائنات، جمله به رقصند و هست

سلسله‌جنبانشان، سلسلهٔ موی دوست

روی زمین را گرفت، تیغ زبانم تمام

تا که حکایت شود، زتیغ ابروی دوست

اول ایام عمر، روز وفات من است

زان که به روز وفات، ببینمی روی دوست

در کف داود از آن، آهن چون موم بود

که می رسیدنش مدد، زسخت بازوی دوست

واسطه ی فیض روح، بود دم عیسوی

منبع آن فیض بود، لعل سخنگوی دوست

با ید بیضای کلیم، گشت زخود بی خبر

کرد تجلی به طور، چو ایزدی روی دوست

دوست که باشد علی، هست مراد «محیط»

وان که بود بعد مرگ، خاک سرکوی دوست