عمر به پایان رسید در هوس روی دوست
برگ صبوری کراست بی رخ نیکوی دوست
گر همه عالم شوند منکر ما، گو، شوید
دور نخواهیم شد ما ز سر کوی دوست
قبله اسلامیان کعبه بود در جهان
قبله عشاق نیست جز خم ابروی دوست
ای نفس صبحدم، گر نهی آنجا قدم
خسته دلم را بجو در شکن موی دوست
جان بفشانم ز شوق در ره باد صبا
گر برساند به ما صبحدمی بوی دوست
روز قیامت که خلق روی به هر سو کنند
خسرو مسکین نکرد میل به جز سوی دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و اشتیاق به دوستان و محبوبان است. شاعر از پایان عمر خود و هوس به دیدار دوست صحبت میکند و بیان میکند که حتی اگر تمام عالم منکر عشق او شوند، او از سر کوی دوست دور نخواهد شد. کعبه، قبله مسلمانان است، اما قبله عاشقان تنها خم ابروی محبوبشان است. او از نفس صبح میخواهد که در جستجوی محبوبش باشد و در آخر، در روز قیامت، شاعر میگوید که نظرش فقط به سوی دوست خواهد بود و دلی خسته و عاشق دارد.
هوش مصنوعی: عمر به پایان رسید و هنوز در آرزوی دیدن چهره دوست هستم. حالا که نمیتوانم چهره زیبا و دلانگیز او را ببینم، کدام صبر را باید داشته باشم؟
هوش مصنوعی: اگر تمام مردم منکر وجود ما شوند، بگو که ما هرگز از محله دوست کنار نخواهیم رفت.
هوش مصنوعی: در دنیا، کعبه محل قبله مسلمانان است، اما در دل عاشقان، تنها خم ابروی دوست به عنوان قبله و هدف اصلی محبت و عشق شناخته میشود.
هوش مصنوعی: ای نفس صبحگاهی، اگر به آنجا قدم بگذاری، دل خستهام را در لابهلای موهای دوست جستجو کن.
هوش مصنوعی: اگر صبح زود بوی دوست را به ما برساند، با شوق و محبت جانم را فدای آن میکنم.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی مردم به هر طرف میروند، خسرو مسکین هیچ تمایل و نگاهی جز به سوی دوست خود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
[...]
آفتِ جانِ من است طرّۀ جادوی دوست
کرد مرا جفتِ غم طاقِ دو ابرویِ دوست
رهزنِ خون ریز کیست غمزۀ غمّاز یار
دامِ دل آویز چیست حلقۀ گیسویِ دوست
غارتِ جان می کند در حرمِ دل مگر
[...]
غیرت طوبی بود، قامت دلجوی دوست
رشک ریاض جنان، خاک سر کوی دوست
قید غلایق گسست، قوّت بازوی عشق
حجاب هستی به سوخت، تجلّی روی دوست
سلسلهٔ کائنات، جمله به رقصند و هست
[...]
بسکه شدم سالها معتکف کوی دوست
کس ندهد امتیاز روی من از روی دوست
در حرم دلنواز از دل و جان بی نیاز
هست سر من بناز بر سر زانوی دوست
هندو و خورشید من هر دو بدار دلست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.