گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست

هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم

که یاد می‌نکُند عهد آشیان ای دوست

گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت؟

به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست؟

دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست

بگو «بیار» که گویم «بگیر هان ای دوست»

تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود

هنوز مِهر تو باشد در استخوان ای دوست

جفا مکن که بزرگان به خرده‌ای ز رهی

چنین سبک ننشینند و سر گران ای دوست

به لطف اگر بخوری خون من روا باشد

به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست

مناسب لب لعلت حدیث بایستی

جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست

مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش

اگر مراد تو قتل ست وا رهان ای دوست

که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد

به دوستی که غلط می‌بَرد گمان ای دوست

که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار

ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست

 
 
 
غزل ۱۰۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۱۰۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
همام تبریزی

بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست

بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست

به کام دشمنم از آرزوی دیدارت

مباش بی‌خبر از حال دوستان ای دوست

چو نفخ صور دهد جان به مرده عاشق را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از همام تبریزی
حکیم نزاری

به جان رسید دلم در فراق هان ای دوست

ترحّمی کن اگر هیچ می توان ای دوست

اگر تو برشکنی دشمنان به کام رسند

به دوستی که مکن ترکِ دوستان ای دوست

بر آن قرار برفتی که زود بازآیی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

مرا تو حاصل گفتاری از جهان ای دوست

بهای هر نظرت صدهزار جان ای دوست

نه صعوه جا نکند در دهان افعی و مار

چرا به زلف تو دل کرده آشیان ای دوست

بر آستان که اگر جم بود ندارد فخر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه