گردون ز برای هر خردمند
صد شربت جان گزا در آمیخت
گیتی ز برای هر جوانمرد
هر زهر که داشت در قدح ریخت
از بهر هنر در این زمانه
هر فتنه که صعبتر برانگیخت
جز آب دو دیده می نشوید
خاکی که زمانه بر رخم ریخت
بر اهل هنر جفا کند چرخ
نتوان ز جفای چرخ بگریخت
چون هست زمانه سفله پرور
کی دست زمانه بر توان بیخت
چون کون خران همه سرانند
دست از دم خر بباید آویخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این رنگ نگر که زلفش آمیخت
وین فتنه نگر که چشمش انگیخت
وین عشوهنگر که چشم او داد
دل برد و به جانم اندر آمیخت
بگریخت دلم ز تیر مژگانش
[...]
گوهر به میان زر برآمیخت
چون ریگ بر اهل ریگ میریخت
تا مهر رخ تو دل برانگیخت
بس چشمه ی خون ز دیدگان ریخت
گویی ز ازل خدای بی چون
با مهر تو خاک ما برانگیخت
عشق رخت ای نگار گلبوی
[...]
لیلی می گفت و اشک می ریخت
وز پنجه به فرق خاک می بیخت
تا بر گل تازه مشک تر ریخت
صد فتنه ز هر طرف برانگیخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.