گنجور

 
سنایی

این رنگ نگر که زلفش آمیخت

وین فتنه نگر که چشمش انگیخت

وین عشوه‌نگر که چشم او داد

دل برد و به جانم اندر آمیخت

بگریخت دلم ز تیر مژگانش

در دام سر دو زلفش آویخت

افتاد به دام زلف آن بت

هر دل که ز چشمکانش بگریخت

بفروخت دل من آتش عشق

وانگاه بدین سرم فرو ریخت

بر خاک نهم به پیش آن روی

کین عشق مرا چو خاک بر بیخت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۲۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوالفرج رونی

گردون ز برای هر خردمند

صد شربت جان گزا در آمیخت

گیتی ز برای هر جوانمرد

هر زهر که داشت در قدح ریخت

از بهر هنر در این زمانه

[...]

جهان ملک خاتون

تا مهر رخ تو دل برانگیخت

بس چشمه ی خون ز دیدگان ریخت

گویی ز ازل خدای بی چون

با مهر تو خاک ما برانگیخت

عشق رخت ای نگار گلبوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه