گنجور

 
کلیم

خط چون سپاه حسنِ تو را صف شکن شود

ریشِ تو مرهمِ دلِ پرداغِ من شود

ابرو به گوشه ای رود از ملک دلبری

چشمی که بود میکده، بیت الحزن شود

عادت به صبر ، عاشق رنجیده را مده

چون کهنه شد صبوری او سوختن شود

در حیرتم ز شوق حریفان می پرست

چون صبر می کنند که صهبا کهن شود

هنگام پای بوس تو خواهم که چون رکاب

از پای تا به سر همه اعضا دهن شود

گرد دل آتشست زشوق، از بلا چه باک

فانوس را حصار خطر پیرهن شود

بر کف نهاده حاصل کونین می رویم

در آن رهی که ریگ روان راهزن شود

ما را چه اختیار بود جرم تیشه چیست

گر بت تراش گردد ور بت شکن شود

از گریه های شوق ندارد بتن کلیم

خون آنقدر ذخیره که رنگین کفن شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode