گنجور

 
صائب تبریزی

وقت است از شکوفه چمن سیمتن شود

هر خار خشک یوسف گل پیرهن شود

دست نگار بسته شود هر کف زمین

هر گوشه دلپذیر چو کنج دهن شود

از مظهر جلال شود جلوه گر جمال

داغ پلنگ، چشم غزال ختن شود

خاک از شکوفه جلوه شکرستان کند

هر برگ سبز طوطی شکر شکن شود

آرد کف از شکوفه به لب بحر نوبهار

دامان خاک تیره پر از یاسمن شود

خاک از صفای سینه چو آب برهنه رو

آیینه دار سرو وگل ونسترن شود

هر برگ لاله از رخ شیرین خبر دهد

هر سنگ پاره ای جگر کوهکن شود

شاخ از گل شکفته شود مشرق سهیل

سنگ از فروغ لاله عقیق یمن شود

زان سان که خط وخال فزاید جمال را

حسن چمن زیاده ز زاغ وزغن شود

غافل مشو که سنبل گلزار جنت است

صائب ز عشق، هر که پریشان سخن شود