گنجور

 
رفیق اصفهانی

دلدار من به زاری اگر یار من شود

کار جهان به کام دل زار من شود

داند که کیست باعث آشفتگی مرا

آشفته ای که شیفته ی یار من شود

ابر بهار، گریه ی من گر به کوی تو

بیند خجل ز دیده ی خونبار من شود

بسیار شد غم من و ترسم که غیر، شاد

از شادی کم و غم بسیار من شود

در بیع من به غیر زیان هیچ سود نیست

بی سود خواجه کو که خریدار من شود

هر شب چراغ محفل اغیار شد، نشد

یک شب رفیق شمع شب تار من شود