گنجور

 
رفیق اصفهانی

جانم ز تن درآمد و در سر هوای تست

خاکم به باد رفت و هنوزم هوای توست

چاکم به دل اگر چه ز تیغ جفای تست

در دل مرا هنوز هوای وفای تست

ای بی وفا چنانکه تو بیگانه دوستی

ای وای بر کسی که دلش آشنای تست

کم کن جفا به عاشق خود شاه من که او

سلطان عالمست اگر چه گدای تست

پا بر زمین منه که برد رشک چشم من

بر خاک آن زمین، که بر او نقش پای تست

دشنامی از زبان تو تا نشنود رفیق

شد مدتی که ورد زبانش دعای تست