گنجور

 
جامی

پیرانه سر کشیدم سر در ره سگانت

موی سفید کردم جاروب آستانت

ای از هلال ابرو بر آفتاب تابان

مشکین کمان کشیده من چون کشم کمانت

کم زن گره میان را بر قصد من که ترسم

تاب گره نیارد از نازکی میانت

لعل تو جان و من هم دارم رمیده جانی

بنشین دمی که بادا جانم فدای جانت

سودم جبین به راهت گفتی مجو زیانم

یارب خدا ببخشد صبری برین زیانت

من کیستم که چینم برگی ز گلبن تو

کاشم خلد به سینه خاری ز بوستانت

یک بوسه وعده کردی لعل لبت ضمان شد

خود لطف کن وگرنه بستانم از ضمانت

خوی پاک کن خدا را از رخ که شست ما را

لوح صبوری از دل رخسار خوی چکانت

دشنامی از زبانت باشد مراد جامی

یا از زبان آن کس کو گوید از زبانت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت

مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت

آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی

وز حسن خود بماند انگشت در دهانت

قصد شکار داری یا اتفاق بُستان

[...]

سیف فرغانی

طوطی خجل فرو ماند از بلبل زبانت

مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت

جعد بنفشه مویان تابی ز چین زلفت

حسن همه نکویان رنگی ز گلستانت

ما را دلیست دایم در هم چو موی زنگی

[...]

کمال خجندی

طبع لطیف داند لطف لب و دهانت

فکر دقیق باید سررشته میانت

دی میشدی خرامان چون سرو و عقل می‌گفت

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت

دانی چرا رفیقت کرد از درِ تو دورم؟

[...]

صائب تبریزی

رنگ شراب دارد یاقوت درفشانت

بوی امیدواری می آید از دهانت

رفیق اصفهانی

گر رفت جان و جسمم شد خاک آستانت

جسمم فدای جسمت جانم فدای جانت

در باغبانی تو عمرم گذشت، لیکن

در عمر خود نچیدم یک گل ز گلستانت

ای گلبن نزاکت تا چند یابد از تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه