گنجور

 
رفیق اصفهانی

چو در کنار رقیبان ترا نظاره کنم

کناره گر نکنم از برت چه چاره کنم

ز رشک غیر کنم چون کناره از سر کویت (کذا)

بهر قدم که روم بازپس نظاره کنم

غم من از مه بی مهر من بود به چه رو

شکایت از فلک و شکوه از ستاره کنم

دمی که دست من ای گل بدامنت نرسد

به آن رسد که گریبان ز غصه پاره کنم

مراست خواب به آن شب که بر سر کویت

ز خاک بستر و بالین ز سنگ خاره کنم

شمار داغ دل خود رفیق بتوانم

ستاره های فلک را اگر شماره کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode