گنجور

 
رفیق اصفهانی

روزگاری روز خوش از وصل یاری داشتم

داشتم روز خوش و خوش روزگاری داشتم

فارغ از بیم فراغ آسوده از امید وصل

نه غم هجری نه درد انتظاری داشتم

دیده بر رخسار جانان دست در آغوش یار

جرأت بوسی و یارای کناری داشتم

نه دلم بی صبر بود از غم نه جانم بی قرار

هم بدل صبری و هم در جان قراری داشتم

معتبر بودم به نزدیک سگان کوی دوست

با همه بی اعتباری اعتباری داشتم

گرچه هرگز شیوه ی یاری نمی دیدم ز یار

داشتم خاطر به این خرم که یاری داشتم

بود تا کویش دیارم تا سگش یارم رفیق

خوش دیار و یاری و یار دیاری داشتم