گنجور

 
رفیق اصفهانی

ای کرده جوانی تو پیرم

مپسند که از غمت بمیرم

گر کار به جان رسد دل از جان

برگیرم و از تو برنگیرم

تا طور تو گشت دلپسندم

تا طرز تو گشت دلپذیرم

جز ذکر تو نیست بر زبانم

جز فکر تو نیست در ضمیرم

هر روز ز جان و هر شب از دل

بی روی تو ای مه منیرم

تا کی به ملک رسد خروشم

تا کی به فلک رسد نفیرم

ابروی تو می کشد به تیغم

مژگان تو می زند به تیرم

گوید کشمت به تیغ اما

ترسم بکشد رفیق دیرم