گنجور

 
عبید زاکانی

باز فکند در چمن، بلبل مست غلغله

گشت ز جنبش صبا دختر شاخ حامله

عطرفروش باغ را لحظه به لحظه می‌رسد

از ره صبح کاروان از در غیب قافله

مست شده است گوییا کز سر ذوق می‌نهد

خرده و خرقه در میان غنچهٔ تنگ حوصله

نافه‌گشا شده صبا غالیه‌سا نسیم گل

وه که چه نازنین بود گل‌رخ عنبرین کله

مست شبانه در چمن جلوه‌کنان چو شاخ گل

گوش به بلبل سحر خواسته جام و بلبله

ای بت نازنین من دور مشو ز پیش من

خوش نبود میان ما فصل بهار فاصله

بوسه که وعده کرده‌ای می‌ندهی و بنده را

در ره انتظار شد پای امید آبله

ما و شراب و نای و دف صوفی و کنج صومعه

شغل جهان کجا و ما ما ز کجا و مشغله

دور خرابیست و گل خیز عبید و عیش کن

دور فلک چو با کسی می‌نکند مجادله

 
 
 
فلکی شروانی

دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله

ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله

شکل فلک خراس شد مهر چو دانه آس شد

عقده راس داس شد از پی کشت سنبله

طرف جبین نموده ماه از طرف بساط شاه

[...]

مولانا

یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله

لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله

معتمد الهوی معی مستندی و سیدی

لا کرجاک ضایع یطلبه به غربله

ای گله بیش کرده تو سیر نگشتی از گله

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مجد همگر

دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله

ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله

شکل فلک خراش شد مهر چو دانه آس شد

عقده راس داس شد از پی کشت سنبله

طرف جیبن نمود ماه از طرف بساط شاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه