نه هر که دل برد آئین دلبری داند
نه هر که سر دهد اسرار سروری داند
نه هرکه دم ز وفا زد کند وفاداری
نه هرکه کرد جفائی ستمگری داند
نه هر مهی که ز برج جمال طالع شد
چو آفتاب خطت ذره پروری داند
نه هر که بست بهم حل و عقد زیبق را
درون بوته تن کیماگری داند
درآن محیط که نبود کرانه پیدا
نه هرکه لطمه برآرد شناوری داند
بهر که نیست خریدار حسن خود مفروش
که قدر و قیمت ناهید مشتری داند
بغیر نور علی همچو حافظ شیراز
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند