گنجور

 
حکیم نزاری

که باشد آن‌که ترا بیند و ندارد دوست

بدت مباد کَت از پای تا به فرق نکوست

کس آدمی به چنین لطفِ طبع نشنیده‌ست

ندانم این که تو داری چه سیرت است و چه خوست

به گوشه‌ای بنشین تا بلا نینگیزی

از آن دو چشم که چندین هزار دیده دروست

دلم نیامد و عیبش نمی‌توانم کرد

که جانبِ تو گرفته‌ست و حق به جانب توست

مرا به دستِ تو می سلسبیلِ فردوس است

که با وجودِ تو فردوسِ اهلِ دل آن‌روست

روا بود که دگر ذکرِ هیچ کس نکنم

که هر که از تو نگوید حدیث، بی‌هده گوست

مقامِ درد نمی‌دانی ای طبیبِ دوا

که مرهمی بنهادی و زخم زیر رکوست

رقیب گو دلِ چون آهنِ مرا چندین

مزن به سنگِ ملامت که دل نه هم چو سبوست

نزاریا نتوانی که احتمال کنی

جفای سیم بران بر دلت مرو برِ دوست

تو مردِ عرصهء میدان نیی چه می‌گویی

بکن تفرّجِ چوگان گرت تحمّل گوست

 
 
 
سعدی

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست

که زندگانی او در هلاک بودن اوست

مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است

که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده‌ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست

چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست

خیال بین که مرا بر خیال می‌‌دارد

من آن نی‌ام که بدانستمی خیال از دوست

چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب

ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست

یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود

بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست

سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی

[...]

سلمان ساوجی

درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست

که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست

دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی

به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست

تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است

[...]

جهان ملک خاتون

فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست

چه باک دارم از اندیشه‌های دشمن و دوست

مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند

غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست

کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه