گنجور

 
حکیم نزاری

بس است مونسِ جانم خیالِ طلعتِ دوست

که قانعم به خیالش ببین که رخ چه نکوست

به هر چه در نگرم رویِ دوست می‌بینم

مگر به دیده درون است بل که دیده خود اوست

نسیمِ دوست رساند به من صبا هر شب

حیاتِ جانم از آن خوش نسیمِ عنبر بوست

دلم ز شوقِ تو یک تاست در وفاداری

ولیک قامتم از محنتِ فراق دو توست

به گل نگه نکند باز بلبلِ عاشق

ز پرده گر به در آید بتم چو غنچه ز پوست

چرا زخویِ بدش سرزنش کنند مرا

بتی بدان همه خوبی چه باشد ار بدخوست

عذابِ شیفتگان نیز مصلحت بین است

که بی غرض نبود سرزنش ز دشمن و دوست

به هیچ وجه ندارم سرِ نصیحتِ خلق

ملامتِ دلِ عشّاق نیز بی‌هده گوست

ز مردمان چه حکایت کنم به نا واجب

که هر چه بر دل و جانِ نزاری است ازوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست

که زندگانی او در هلاک بودن اوست

مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است

که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده‌ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست

چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست

خیال بین که مرا بر خیال می‌‌دارد

من آن نی‌ام که بدانستمی خیال از دوست

چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب

ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست

یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود

بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست

سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی

[...]

سلمان ساوجی

درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست

که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست

دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی

به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست

تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است

[...]

جهان ملک خاتون

فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست

چه باک دارم از اندیشه‌های دشمن و دوست

مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند

غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست

کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه