بس است مونسِ جانم خیالِ طلعتِ دوست
که قانعم به خیالش ببین که رخ چه نکوست
به هر چه در نگرم رویِ دوست میبینم
مگر به دیده درون است بل که دیده خود اوست
نسیمِ دوست رساند به من صبا هر شب
حیاتِ جانم از آن خوش نسیمِ عنبر بوست
دلم ز شوقِ تو یک تاست در وفاداری
ولیک قامتم از محنتِ فراق دو توست
به گل نگه نکند باز بلبلِ عاشق
ز پرده گر به در آید بتم چو غنچه ز پوست
چرا زخویِ بدش سرزنش کنند مرا
بتی بدان همه خوبی چه باشد ار بدخوست
عذابِ شیفتگان نیز مصلحت بین است
که بی غرض نبود سرزنش ز دشمن و دوست
به هیچ وجه ندارم سرِ نصیحتِ خلق
ملامتِ دلِ عشّاق نیز بیهده گوست
ز مردمان چه حکایت کنم به نا واجب
که هر چه بر دل و جانِ نزاری است ازوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر درباره عشق و آرزوی وصال دوست صحبت میکند. او میگوید که خیال دوست برای او کافی است و زیبایی او را در همه چیز میبیند. نسیم محبت دوست برایش تازگی و شادابی میآورد و عشقش به او، دلش را پر شوق کرده است. اما همزمان از سختیهای جدایی و فراق رنج میبرد. شاعر به معایب و بدیهای مردم اشاره میکند و میگوید که عاشقان نباید از سرزنشها ناراحت شوند، چون عشق آنها بینهایت و خالص است. در نهایت، او میگوید که دیگران نمیتوانند فهمی از درد و عشق او داشته باشند.
هوش مصنوعی: خیال چهرهی دوست برای من کافی است و به همین خاطر از آن راضیام، چرا که لبخند او بسیار زیباست.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به آن توجه میکنم، چهره دوست را میبینم، مگر اینکه این دید من از درون باشد؛ در واقع این نگاه، خود اوست.
هوش مصنوعی: نسیم دلنواز دوست هر شب به من حیات و زندگی جدیدی میبخشد و بوی خوشی همچون عطر عنبر را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: دل من از شادی و شوق تو پر است و به وفاداری تو ایمان دارم، اما این جدایی و دوری تو باعث شده است که زندگیام به سختی بگذرد و جسمم تحت فشار باشد.
هوش مصنوعی: اگر بلبل عاشق به گل نگاه نکند و از پرده بیرون بیاید، چنان خواهد بود که اگر بت زیبایی مانند غنچه از پوست خود خارج شود.
هوش مصنوعی: چرا من را به خاطر ویژگیهای بد دیگری سرزنش میکنند، در حالی که آن شخص که بدخلق است ممکن است در نظر دیگران خوب به نظر برسد؟
هوش مصنوعی: عذاب و درد عاشقان نیز به نفع آنهاست، زیرا سرزنش از سوی دشمن و دوست بدون هدف و غرض نیست.
هوش مصنوعی: من هیچ گونه تمایلی به نصیحت کردن مردم ندارم و حتی دلسوزی برای عاشقان نیز بیفایده است.
هوش مصنوعی: از مردم چه بگویم وقتی که هرچه در دل و جان نزار و بیمار دارم، سرچشمهاش از خود آنهاست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
[...]
صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست
چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست
خیال بین که مرا بر خیال میدارد
من آن نیام که بدانستمی خیال از دوست
چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من
[...]
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
[...]
درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست
که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی
به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است
[...]
فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست
چه باک دارم از اندیشههای دشمن و دوست
مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند
غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست
کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.