گنجور

 
حکیم نزاری

آخر ای شمعِ روان پروانه ای

چند سوزی خاطرِ دیوانه ای

گر چه ما بر شمعِ رویت سوختیم

شمع را نگریزد از پروانه ای

هیچ نقصانی نباشد شمع را

گر شبی روشن کند ویرانه ای

کی بود حاجت شبِ خلوت به شمع

هر که را باشد چو تو هم‌خانه ای

عقل بر شمعِ جمالِ رویِ تو

همچو مدهوشی ست در کاشانه ای

جانِ من شد در خیالِ رویِ تو

همچو آدم مبتلایِ دانه ای

جز مگر آنچ از تو می گویند نیست

هر چه دیگر نیست جز افسانه ای

دورم از رویِ تو در عینِ هلاک

جان نباشد زنده بی جانانه ای

خود نزاری کیست تا گویند از او

در میان عاقلان دیوانه ای

گردن افرازست و سرکش لیک نیست

زلفِ جانان را گریز از شانه ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

گر کسی یابد درین کو خانه‌ای

هر دمش واجب بود شکرانه‌ای

هر که او بویی ندارد زین حدیث

هر بن مویش بود بتخانه‌ای

هر که در عقل لجوج خویش ماند

[...]

مشاهدهٔ ۱۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

می‌زنم حلقهٔ درِ هر خانه‌ای

هست در کوی شما دیوانه‌ای؟!

مرغ جان دیوانهٔ آن دام شد

دام عشق دلبری دُردانه‌ای

عقل‌ها نعره‌زنان کآخر کجاست

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

خویشتن را ساختم دیوانه ای

می شدم نشناخت در هر خانه ای

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیر حسینی هروی

خاص خاص است این چنین فرزانه‌ای

گر تواند برد از اینجا دانه‌ای

شاه نعمت‌الله ولی

عشق تو گنجی و دل ویرانه ای

مهر تو شمعی و جان پروانه ای

عقل دوراندیش و ما در عشق تو

نیست الا بیدلی دیوانه ای

آشنای عشقت آن کس شد که او

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه