گر کسی یابد درین کو خانهای
هر دمش واجب بود شکرانهای
هر که او بویی ندارد زین حدیث
هر بن مویش بود بتخانهای
هر که در عقل لجوج خویش ماند
زین سخن خواند مرا دیوانهای
هر که اینجا آشنای او نشد
باز ماند تا ابد بیگانهای
گر چنین خوابت نبردی از غرور
این سخن نشنودیی افسانهای
زنصفت را نیست با این راز کار
پر دلی میباید و مردانهای
مرغ این اسرار را در حوصله
از دو عالم میبباید دانهای
گر ازین مویی چو شانه ره بری
شاخ شاخ آید دلت چون شانهای
گر برانند از دو عالم باک نیست
هست زین هر دو برون ویرانهای
زان شرابی کان شراب عاشقانست
نیست در هر دو جهان پیمانهای
گر جهان آتش بگیرد پیش و پس
نیستم آخر کم از پروانهای
خویش بر آتش زنم پروانهوار
یا بسوزم یا شوم فرزانهای
شمع جمعم من که هر دم غیب پاک
میدهد عطار را پروانهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کوف آمد پیش چون دیوانهای
گفت من بگزیدهام ویرانهای
میزنم حلقهٔ درِ هر خانهای
هست در کوی شما دیوانهای؟!
مرغ جان دیوانهٔ آن دام شد
دام عشق دلبری دُردانهای
عقلها نعرهزنان کآخر کجاست
[...]
آخر ای شمعِ روان پروانه ای
چند سوزی خاطرِ دیوانه ای
گر چه ما بر شمعِ رویت سوختیم
شمع را نگریزد از پروانه ای
هیچ نقصانی نباشد شمع را
[...]
خاص خاص است این چنین فرزانهای
گر تواند برد از اینجا دانهای
عشق تو گنجی و دل ویرانه ای
مهر تو شمعی و جان پروانه ای
عقل دوراندیش و ما در عشق تو
نیست الا بیدلی دیوانه ای
آشنای عشقت آن کس شد که او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.