ای من به وفای تو رسیده
وز تو همه نقض عهد دیده
آهو چشما چرا چو مجنون
یکباره شدی ز ما رمیده
هر شب ز غمت هزار طوفان
دیدیم ز رستخیز دیده
در آرزوی رخِ تو هر دم
جانی دارم به لب رسیده
بنگر که چهگونه شد به یکبار
ناگاه ز بختِ بغنویده
پیمانِ نگار ما شکسته
پیوندِ وصال ما بریده
ای کاش که بودمی به عمری
پیغام تو از کسی شنیده
بیچاره نزاری از تو شبها
خون خورده و غصهها کشیده
با این همه روز و شب نبودهست
بی یادِ تو جرعهٔی چشیده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از وفای محبوب به خود میگوید و از ناراحتیاش از نقض عهد او صحبت میکند. او به چشمان معشوق که مانند آهو فراری است اشاره میکند و از درد و غم ناشی از جدایی صحبت میکند. شاعر هر شب با غم او دست و پنجه نرم کرده و به یادش در آرزوی وصال است. او از سرنوشت محنتبارش سخن میگوید و آرزو میکند که ای کاش خبری از محبوب میشنید. در نهایت، شاعر بیان میکند که در تمامی ایام، به یاد محبوبش حتی یک جرعه هم نخورده است.
هوش مصنوعی: ای عشق من، من به وفاداری تو آشنا شدهام و از تو فقط خیانت و نافرمانی دیدهام.
هوش مصنوعی: چرا چشمانت مانند مجنون، ناگهان از ما دور و رمنده شده است؟
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر اندوه تو، طوفانهای زیادی را تجربه کردیم و چشمانمان به خاطر این غم، به شدت متلاطم شده است.
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر زیبایی تو زندگی میکنم و شوق دیدنت باعث میشود که احساس کنم به پایان زندگی نزدیک شدهام.
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه به طور ناگهانی و به یک باره، به خاطر بخت و اقبال بد، اوضاع تغییر کرد.
هوش مصنوعی: عهد و پیمانی که با محبوب خود داشتیم، از هم پاشیده شده و ارتباط ما قطع شده است.
هوش مصنوعی: ای کاش که من همیشه میتوانستم پیام تو را از کسی بشنوم.
هوش مصنوعی: پدر بیچارهای که شبها به خاطر تو خیلی ناراحت و غمگین بوده، خون دل خورده و دچار غم و اندوه شده است.
هوش مصنوعی: با وجود تمام روزها و شبها، هرگز نتوانستهام بدون یاد تو حتی یک جرعه بنوشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای هرچه رمیده و آرمیده
در کن فیکون تو آفریده
ای گرد قمر خطی کشیده
دل در خط تو ز جان بریده
هم زلف تو توبهها شکسته
هم خط تو پردهها دریده
مشکی که بر خط تو گردی است
[...]
ای دوش ز دست ما رهیده
امشب نرهی به جان و دیده
در پنجه ماست دامن تو
ای دست در آستین کشیده
حیلت بگذار و آب و روغن
[...]
از خواجگی آستین کشیده
در پایهٔ بندگی رسیده
ای صوفی سرد نارسیده
چون پیر شدی جهان ندیده؟
گفتی که: مرید پرورم من
آه از سخن نپروریده!
تو عام خری و عامیان خر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.