گنجور

 
حکیم نزاری

ای من به وفای تو رسیده

وز تو همه نقض عهد دیده

آهو چشما چرا چو مجنون

یک‌باره شدی ز ما رمیده

هر شب ز غمت هزار طوفان

دیدیم ز رستخیز دیده

در آرزوی رخِ تو هر دم

جانی دارم به لب رسیده

بنگر که چه‌گونه شد به یک‌بار

ناگاه ز بختِ بغنویده

پیمانِ نگار ما شکسته

پیوندِ وصال ما بریده

ای کاش که بودمی به عمری

پیغام تو از کسی شنیده

بی‌چاره نزاری از تو شب‌ها

خون خورده و غصه‌ها کشیده

با این همه روز و شب نبوده‌ست

بی یادِ تو جرعهٔی چشیده

 
 
 
عطار

ای گرد قمر خطی کشیده

دل در خط تو ز جان بریده

هم زلف تو توبه‌ها شکسته

هم خط تو پرده‌ها دریده

مشکی که بر خط تو گردی است

[...]

مولانا

ای دوش ز دست ما رهیده

امشب نرهی به جان و دیده

در پنجه ماست دامن تو

ای دست در آستین کشیده

حیلت بگذار و آب و روغن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اوحدی

ای صوفی سرد نارسیده

چون پیر شدی جهان ندیده؟

گفتی که: مرید پرورم من

آه از سخن نپروریده!

تو عام خری و عامیان خر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه