گنجور

 
نشاط اصفهانی

ساقیا برخیز کز پیمانه ای

داد دل گیریم از فرزانه ای

سنگ طفلان تا بکی بایست خورد

آخر ای دل تابکی دیوانه ای

زحمتی دارم ز غوغای خرد

ای دریغ از ناله ی مستانه ای

شیخم از مسجد چه غم بیرون کند

هست در بیرون در میخانه ای

سر خوش آن ساقی ببیندمست را

تا بنوشد خود ز می پیمانه ای

شمع اگر ز اول بسوزد خویشتن

سوختن بیندکی از پروانه ای

نیست بزم عاقلان جای نشاط

مسکنی سازیدش از ویرانه ای