گنجور

 
نشاط اصفهانی

بیا بصاحب ما بین که تاعیان نگری

فضایل ملکی در شمایل بشری

بهر چه حسن توان گفت روی اوست قرین

زهر چه عیب توان جست خوی اوست بری

ببین برویش و کوتاه کن سخن ناصح

که بی زبانی خوشتر بود ز بی بصری

بگو بشحنه که از ما خبر نجوید باز

ببزم ما خبری نیست غیر بی خبری

اگر تو تیغ کشی ما سپر بیندازیم

که عشق تیغ برآورد و صبر شد سپری

بباد دادیم امروز و آب دیده ی من

بیاد آری و روزی بخاک من گذری

بصدق بین و کرم کن که خواجگان کریم

براستی نظر آرند نی به بی هنری

خزان رسیده نهالی همی سرود بسرو

ببین بروز من و شادزی به بی ثمری

بسوخت جانش و با کس نگفت نزد نشاط

بروز گار شه از عشق عیب پرده دری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode