گنجور

 
نشاط اصفهانی

گفتم که فاش میکند از پرده راز من

گفتا نگار پرده در فتنه ساز من

گفتم گشاد بستگی کارم از کجاست

گفت گره گشاست کف کار ساز من

گفتم بعمر کوته من هیچ امید نیست

گفتا امیدهاست بزلف دراز من

گفتم بکام من شوی ای دوست تا کجا

گفتا فزون ز عجز تو، کمتر زنار من

گفتم گناهکارم و امیدوار نیز

گفتا بفضل و رحمت مسکین نواز من

گفتم بدوستی که ندارم ز خصم باک

گفتا بیمن همت دشمن گداز من

گفتم وصال را نشناسم من از فراق

گفتا نظر زهستی خود پوش یا ز من

گفتم نشاط بیخود و آشفته است و مست

گفتا عبث نبود از او احتراز من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode