گنجور

 
نظام قاری

بالا بلند عشوه گر نقش بازمن

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

در جواب آن

تخفیفه فراخ بر سر فراز من

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

آیا زد رزی آن فرجی کی رسد که او

گردد بآستین گرم کار سازمن

کردم به بی ازاری خود دامنی فرو

غماز بود چاک عیان کرد راز من

خاصم ببر گرفته بامید ارمکی

تا کی شود قرین حقیقت مجاز من

آنصوف سبز چون نگرم دگمها بر او

گویم نگاه کن ببر سرو ناز من

ترسم شوم برهنه زطاعت که میبرد

ناپاکی لباس حضور نماز من

قاری بغیر حجله رخت زفاف نیست

بالا بلند عشوه گر نقش باز من