گنجور

 
نشاط اصفهانی

گویند جان خواهد ز من این جان و این جانان من

آن زلف و آن رخسار او، این کفر و این ایمان من

دل را سپردم با غمش، این جان من وان مقدمش

آن جعد و زلف در همش، وین کار بی‌سامان من

آن رسم ناگه دیدنش، طرز نگه دزدیدنش

آن دیدن و خندیدنش بر دیدهٔ گریان من

در خاک کویش منزلم در جعد گیسویش دلم

رویش چراغ محفلم، مهرش فروغ جان من

امشب میان انجمن پیمانه گفتم بشکنم

از زلف ساقی سد شکن افتاد در پیمان من

بیهوده من در جستجو بودم که یابم وصل او

درمان چو آمد درد کو، من دردم او درمان من

من دوزخ دل، او بهشت، او کعبهٔ جان، من کنشت

با هم نگنجد خوب و زشت، وصلش بود هجران من

 
 
 
مولانا

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

چشم است، یارب، آنچنان یا خود بلای جان من

جور است از آنسان دلستان یا غارت ایمان من

شوخ و مقامر پیشه ای، قتال بی اندیشه ای

خونین چو شیرین تیشه ای، صیدت دل قربان من

هر روز آیم سوی تو، دل جویم از گیسوی تو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

جانم فدای جان تو ای جان و ای جانان من

کفر منست آن زلف تو هم روی تو ایمان من

آمد هوای زلف تو ایمان من خندان شده

هر بلبلی برده گلی از گلشن و بستان من

من در میان با تو خوشم تو در کنار من خوشی

[...]

اهلی شیرازی

مجنون منم در عهد تو لیلی تو در دوران من

حسن آیتی در شان تو عشق آیتی در شان من

عیسی دمی، چند از جفا قصد هلاک من کنی

آب حیاتی تا بکی آتش زنی در جان من

ترسم ز چشم مردمت ایگنج حسن آفت رسد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه