نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

گفتم که فاش می‌کند از پرده راز من

گفتا نگار پرده در فتنه ساز من

گفتم گشاد بستگی کارم از کجاست

گفت گره‌گشاست کف کارساز من

گفتم به عمر کوته من هیچ امید نیست

گفتا امیدهاست به زلف دراز من

گفتم به کام من شوی ای دوست تا کجا

گفتا فزون ز عجز تو، کمتر ز ناز من

گفتم گناهکارم و امیدوار نیز

گفتا به فضل و رحمت مسکین‌نواز من

گفتم به دوستی که ندارم ز خصم باک

گفتا به یمن همت دشمن‌گداز من

گفتم وصال را نشناسم من از فراق

گفتا نظر ز هستی خود پوش یا ز من

گفتم نشاط بی‌خود و آشفته است و مست

گفتا عبث نبود از او احتراز من