بر چشمه ی نوش لبش افتاد چو راهم
زلف و زنخش بست و در افکند بچاهم
شمشیر کشیدست بقتل من از ابرو
تا خلق بدانند که عشق است گناهم
عشق آمد و زد از دل و چشم ، آتش و آبی،
بر دامن ناپاکم و بر روی سیاهم
ای دوست ، فراقی که تغیّر نپذیرد،
خوشتر زوصالی که بود گاه بگاهم
سودای خریداری من تا نهد از سر
با خواجه بگویید که من بنده ی شاهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مولای تو و بنده آن روزی چو ماهم
چون شیفتگان بسته آن زلف سیاهم
هر چند من از عشق تو در ناله و آهم
هر چند من از عشق تو از گاه به چاهم
بیپرده اگر جلوه کند بخت سیاهم
بر مردمک از رشک کشد تیغ نگاهم
هر چند ز پیراهن بحرست کلاهم
مانند حباب است نظر پرده آهم
در پرده بخت است نهان روشنی من
چون برق گرفتار درین ابر سیاهم
افتاده تر از قطره سنجیده اشکم
[...]
چون غنچه بجز پرده دل نیست پناهم
چون لاله نظریافته بخت سیاهم
هر عقده که پیش آوردم عشق، دلیل است
چون اشک برد آبله پای، به راهم
شادم که شب هجر تو چون شمع ز مقراض
[...]
تا برده سیه کاری زلف تو زراهم
پیداست که چون میگذرد روز سیاهم
دردا که بمردم به شب هجر و کنون هست
از درد فراق تو بتر شرم گناهم
نه جرأت دیدار و نه یارای نگاهی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.