افغان که بعد صد طلب و جستوجوی خویش
پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش
آزرده تر ز آبله خار دیده ام
خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش
از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم
چون خوشه کرده دانه گره در گلوی خویش
آبم نماند در جگر از بس گریستم
دیگر به کار گریه کنم آب روی خویش
می سوخت کلک و دفتر اگر داشتی دلم
از گفتگوی دوست سر گفتگوی خویش
دست طمع چو پیش کسان کرده ای دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
در حیرت جمال تو گم بودم ای دریغ
فرصت نشد که از تو کنم جستجوی خویش
عشق است و صد امید «نظیری » گناه نیست
با او بگوی یک سخن از آرزوی خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حال و روز شاعر میپردازد که به خاطر عشق و امید، مشکلات و غمهای بسیاری را تجربه کرده است. او از درد و افسردگی خود میگوید و به کمبود آب و عواطف عمیقش اشاره میکند. شاعر احساس میکند که از بس غمگین است، دیگر جانی برایش نمانده و از گریههایش تنها آبرویی برایش باقی نمانده است. او میخواهد از عشقش صحبت کند و در جستجوی بابی برای ابراز آرزوهایش است، اما در عین حال از وضعیتی که به آن دچار شده است، نگران و ناراحت است. شعر بر تنهایی و ناامیدی روح شاعر تأکید دارد، اما در عین حال امید به عشق و دوستی را نیز بیان میکند.
هوش مصنوعی: افغان پس از تلاش بسیار و جستوجوهای فراوان، در حالی که عمیقاً دلبسته و در خونین حال است، به سوی چشمه حیوان، ظرف خود را برمیدارد.
هوش مصنوعی: من زخمیتر از درد آبله دیدهام و از ریشه هر تار موی خود، اشک و خون میریزم.
هوش مصنوعی: هرچقدر در زندگی از غم و اندوه پر شدهام، حالت من به شکلی شده که مانند خوشهای از دانهها در گلوی خودم گره خوردهام.
هوش مصنوعی: از بس که گریه کردهام، دیگر هیچ آبی در وجودم نمانده است. حالا دیگر نمیتوانم به خاطر خودم بگریم.
هوش مصنوعی: اگر تو دل مرا از صحبتهای دوست پر نمیکردی، من ممکن بود به اندوه و رنج خود غمخوار باشم و دل و دفترم را بسوزانم.
هوش مصنوعی: وقتی که دست دراز کردی و از دیگران چیزی خواستی، به نوعی به آبرو و احترام خود آسیب زدی.
هوش مصنوعی: در شگفتی زیبایی تو غرق بودم و افسوس که فرصتی پیدا نکردم تا خودم را در وجود تو پیدا کنم.
هوش مصنوعی: عشق و امید زیادی وجود دارد. «نظیری» میگوید که صحبت با او درباره آرزوهایت گناهی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مردانه وار بر گذر از آرزوی خویش
دیگر مبین به دیده خود دیده سوی خویش
روی دل کسان نتوان دید و روی دوست
گر روی دوست خواهی منگر به روی خویش
ور برگ ترک خویشتنت نیست در سلوک
[...]
ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش
خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین
درآفتاب پرتو خورشید روی خویش
ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود
[...]
تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش
جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش
چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من
آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش
خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود
[...]
رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش
در راه دل سبیل کنم آبروی خویش
بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش
شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا
[...]
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش
در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش
آبی است آبرو که نیاید به جوی باز
از تشنگی بسوز ومریز آبروی خویش
هرکس که همچو صبح نفس راشمرده زد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.