گنجور

 
نظیری نیشابوری

افسر به قبادی ده و خاتم به جمی بخش

از دام به ما پیچی و از زلف خمی بخش

زین کعبه نشینان گره دل نگشاید

توفیق نگاهی ز غزال حرمی بخش

عفو تو پسندیده ام و کیش برهمن

یا حورلقایی برسان یا صنمی بخش

تا سجده کنم نقش پی راست روان را

زین قوم سراغم به نشان قدمی بخش

ما سوختگان را به جگر آب نباشد

کافی به سرشکی ده و بحری به نمی بخش

آن شیشه که بر طاق بلندست فرود آر

زان باده که دستی نرسیدست دمی بخش

بر خوان تو امساک نباشد جگری ده

مرسوم تو نقصان نپذیرد کرمی بخش

غم های تو آسوده کند عالم و گوید

گر غم به کسی می دهی این گونه غمی بخش

گر دیده ام از فکر تو محجوب نظرها

با عشق که گفتست کز آتش ارمی بخش

تنهایی و خلوت طلبد عشق «نظیری »

این خیل و خدم را به امیر حشمی بخش