لطف می خون در رگ افسرده میآرد به جوش
قول نای و چنگ طبع مرده میآرد به جوش
نرگسش هرگه که میبیند به سوی سنبلش
مجمع دلهای بر هم خورده میآرد به جوش
شب به مستی پرسش مطرب ره حرفم گشود
سمع دانا نکته پرورده میآرد به جوش
نیست ما را در صلاح کار ما هیچ اختیار
پند بیدردان دل آزرده میآرد به جوش
قول ما صاف است در میخانه ما درد نیست
پیر ما در خُم عِنَب افشرده میآرد به جوش
سهل نبود کشتن ما کافران آگاه مباش
قتل ما در خاک خون مرده میآرد به جوش
یار چون گرم غضب گردد «نظیری» لب ببند
شکوه خوی در تاب آورده میآرد به جوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میرسد عشق و دل افسرده میآرد به جوش
آه ازین آتش که خون مرده میآرد به جوش
ما هلاک غمزهٔ آن شوخ و او گرم شکار
باز خون صید پیکان خورده میآرد به جوش
میرود مستانه میگوید بسوز و دم مزن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.