گنجور

 
نظیری نیشابوری

لطف می خون در رگ افسرده می‌آرد به جوش

قول نای و چنگ طبع مرده می‌آرد به جوش

نرگسش هرگه که می‌بیند به سوی سنبلش

مجمع دل‌های بر هم خورده می‌آرد به جوش

شب به مستی پرسش مطرب ره حرفم گشود

سمع دانا نکته پرورده می‌آرد به جوش

نیست ما را در صلاح کار ما هیچ اختیار

پند بی‌دردان دل آزرده می‌آرد به جوش

قول ما صاف است در میخانه ما درد نیست

پیر ما در خُم عِنَب افشرده می‌آرد به جوش

سهل نبود کشتن ما کافران آگاه مباش

قتل ما در خاک خون مرده می‌آرد به جوش

یار چون گرم غضب گردد «نظیری» لب ببند

شکوه خوی در تاب آورده می‌آرد به جوش