گنجور

 
نسیمی

آمد از کتم عدم این نطفه در ملک وجود

در لباس آدم آمد کرد خود را خود سجود

صورتی بر زد ز باد و خاک بر آتش قرار

چون ندید آن دیو ناری زان نکرد او را سجود

طالبا! آن «رق منشوری » وجه آدم است

سوره اسما بخوان از سوره و آیات هود

یافته حرف و حروف تلک آیات الکتاب

ماه روی یوسفی دل از زلیخا می ربود

هشت و شش تکرار بی تکرار چون خمس و زکات

تلک آیات الکتاب از حرف چون آیینه بود

سر قرآن است و ظاهر شد ز فضل لم یزل

گر مسلمان را مسلم نیست گبر است و یهود

چون مسلمان سر واسجد و اقترب را درنیافت

نامسلمان است و وارون طبع چون دیو مشود(؟)

سر قرآن را نخواند از لوح محفوظ خدا

دیو ناری بود از آن بر آسمان راهش نبود

شهر علم مصطفی را چون علی باب‌هاست

نام او را هشت نطق است در از آن خواهد گشود

 
 
 
مولانا

وصف آن مخدوم می‌کن گرچه می‌رنجد حسود

کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود

گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار

چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود

مست آن می گر نه‌ای می دو پی دستار و دل

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود

کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود

پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند

تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود

ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس

[...]

خواجوی کرمانی

باد پیمائی که جم را خاک ره پنداشتی

بر من از دیوانگی هر دم کمینی می گشود

گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن

می فروزی آتش و خود کور می گردی بدود

چون نداری زهره ئی زهرت نمی باید فشاند

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود

در پیش مستان محبت این بود رود و سرود

عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند

مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود

با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه