نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

آمد از کتم عدم این نطفه در ملک وجود

در لباس آدم آمد کرد خود را خود سجود

صورتی بر زد ز باد و خاک بر آتش قرار

چون ندید آن دیو ناری زان نکرد او را سجود

طالبا! آن «رق منشوری » وجه آدم است

سوره اسما بخوان از سوره و آیات هود

یافته حرف و حروف تلک آیات الکتاب

ماه روی یوسفی دل از زلیخا می ربود

هشت و شش تکرار بی تکرار چون خمس و زکات

تلک آیات الکتاب از حرف چون آیینه بود

سر قرآن است و ظاهر شد ز فضل لم یزل

گر مسلمان را مسلم نیست گبر است و یهود

چون مسلمان سر واسجد و اقترب را درنیافت

نامسلمان است و وارون طبع چون دیو مشود(؟)

سر قرآن را نخواند از لوح محفوظ خدا

دیو ناری بود از آن بر آسمان راهش نبود

شهر علم مصطفی را چون علی باب‌هاست

نام او را هشت نطق است در از آن خواهد گشود