گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصرخسرو

از بهر چه این خر رمه بی‌بند و فسارند؟

یک ذره نسنجند اگر بیست هزارند

گفتن نتوانند، چو گوئی ننیوشند

کز خمر جهالت همه سر پر ز خمارند

ارز سخن خوب خردمندان دانند

کز خاطر خود ریگ بیابان بشمارند

مشک است سخن نافهٔ او خاطر دانا

معنی بود آن مشک که از نافه برآرند

مر جاهل را نبود اندازهٔ عالم

صد مرغ یله قیمت یک باز ندارند

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

منوچهری

شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند

گوییکه سحرگاه همی خواب گزارند

ماه سه شبه از بر گردن بنگارند

از غالیه، بی‌آنکه همی غالیه دارند

سنایی

ترکان پریوش به دو رخ همچو نگارند

وز ناز به باده چو گل و سرو ببارند

سرمایهٔ عیشند چو بر جام برآیند

پیرایهٔ نازند چو در خدمت یارند

ترکان سپاهی و فروزنده سپاهند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند

بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند

بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند

بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند

بس خاک که از دست تو ریزند بسربر

[...]

نسیمی

عشاق، هوای رخ زیبای تو دارند

زانروی چو منصور همه بر سر دارند

رحم آر به جان و دل این قوم که در عشق

مجروح و دل آزرده و بیمار و نزارند

هیچ است جهان در نظر همت ایشان

[...]

صائب تبریزی

جمعی که دراندیشه آن چشم خمارند

در پرده دل شب همه شب باده گسارند

هر چند که در پرده شرمندنکویان

چون باز نظر دوخته در فکر شکارند

لاغر کن دلها ز سرینهای گرانسنگ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی