مختار نبودم که فتادم ز تو دوری
درماندهام ای دوست به هجران ضروری
بیرون مرو از سینهٔ بیکینه که جانی
غایب مشو از دیدهٔ غمدیده که نوری
هر نامهٔ موزون که به سوی تو نوشتم
از مشک کشیدم رقمی بر گل سوری
مضمون همه این بود که ما تشنهٔ شوقیم
عنوان همه این بود که از ما تو نفوری
ای آنکه دلت را هوس حور و قصور است
دیدار طلب کن که تو در عین قصوری
مجنون شدم از غایت بی صبری و در عشق
دردا که مرا نیست دوا غیر صبوری
دوشینه خیال رخ او گفت که ناصر
نزدیک شدی با عدم از محنت دوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل بنهادیم به دوری
بعد از تو که در چشم من آید که به چشمم
گویی همه عالم ظلمات است و تو نوری
خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو روشن
[...]
آن غالیه گون نقش نگر بر گل سوری
بر ماه دو هفته رقم است از گل سوری
چشم بد حساد که بر کنده ز سر باد
افکند ز تو دورم و فریاد ز دوری
از ظلمت فرقت برهان ذره وشم ز آنک
[...]
گر تو دل ما سوختی از آتش دوری
ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری
هر چند که دور از تو چو فرهاد فتادیم
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری
دانم نخوری غم ز هلاک من رنجور
[...]
ای هر نفس تافته بر دل ز تو نوری
از سرّ تو جان یافته هر لحظه سروری
در سایه جان ز آتش سودای تو سوزیست
آن نیست که خاص است ظهورت به ظهوری
تا پرتو خورشید تو بر کون بتابید
[...]
سودای تو آتش زده در رخت صبوری
از آب کجا تشنه کند صبر به دوری
پای از دل اغیار برون نه که بریبی
در خانه ظلماتی ای پیکر نوری
خاموشم اگر ناله من گوش تو آزرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.