سودای تو آتش زده در رخت صبوری
از آب کجا تشنه کند صبر به دوری
پای از دل اغیار برون نه که بریبی
در خانه ظلماتی ای پیکر نوری
خاموشم اگر ناله من گوش تو آزرد
مردم اگر از هستی عاشق بنفوری
زین داغ جگرسوز که دارم عجبی نیتس
گر خاک مزارم بدماند گل سوری
خورشید بود پیش مه روی تو ذره
غلمان بهشتیست غلام چو تو حوری
کفر است بجز مهر تو در کیش محبت
احباب تو را هست ولای تو ضروری
ای عالم اسرار نهان پرده برانداز
کاشفته بخواند زرخت علم حضوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و احساسات عمیق نسبت به معشوق است. شاعر از درد و رنجی که به خاطر دوری و جدایی از معشوق متحمل میشود، سخن میگوید و این احساسات را با تصاویری از آتش و آب به تصویر میکشد. او به زیبایی و نور معشوق اشاره میکند و او را برتر از دیگران میداند. همچنین، شاعر به اهمیت محبت و عشق در زندگی اشاره دارد و میگوید که کفر در عشق به جز مهر معشوق مفهوم ندارد. در نهایت، درخواست میکند که اسرار عشق و معرفت برای او روشن شود.
هوش مصنوعی: عشق و آرزوی تو جان مرا به آتش کشیده است. در چنین حالتی، دیگر صبر چگونه میتواند در دوری تو به آرامش برسد؟
هوش مصنوعی: پای خود را از دل دیگران بیرون بکش، چرا که در جایی تاریک نخواهی بود؛ تو خود پیکرهای از نور هستی.
هوش مصنوعی: من اگر ساکت باشم، یعنی صدای نالهام تو را اذیت نکند. اگر مردم هم از عشق من به تو ناراحت شوند، این مهم نیست.
هوش مصنوعی: عجب که با وجود این درد عمیق در درونم، اگر روزی در کنار مزارم گلی از گل سرخ باقی بماند.
هوش مصنوعی: خورشید در برابر چهرهی تو کوچک و ناچیز است، همانطور که یک ذره در برابر زیبایی و جاذبهی تو مثل یک غلام در خدمت حوری است.
هوش مصنوعی: عشق به تو مهمترین اصل دین و مذهب است و هیچ چیز دیگری جز محبت تو به عنوان دوست قابل قبول نیست. ارتباط با تو برای ما ضروری و اساسی است.
هوش مصنوعی: ای عالم اسرار پنهان، رازها را آشکار کن و از علم حضوریات به دیگران بیاموز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل بنهادیم به دوری
بعد از تو که در چشم من آید که به چشمم
گویی همه عالم ظلمات است و تو نوری
خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو روشن
[...]
آن غالیه گون نقش نگر بر گل سوری
بر ماه دو هفته رقم است از گل سوری
چشم بد حساد که بر کنده ز سر باد
افکند ز تو دورم و فریاد ز دوری
از ظلمت فرقت برهان ذره وشم ز آنک
[...]
گر تو دل ما سوختی از آتش دوری
ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری
هر چند که دور از تو چو فرهاد فتادیم
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری
دانم نخوری غم ز هلاک من رنجور
[...]
مختار نبودم که فتادم ز تو دوری
درماندهام ای دوست به هجران ضروری
بیرون مرو از سینهٔ بیکینه که جانی
غایب مشو از دیدهٔ غمدیده که نوری
هر نامهٔ موزون که به سوی تو نوشتم
[...]
ای هر نفس تافته بر دل ز تو نوری
از سرّ تو جان یافته هر لحظه سروری
در سایه جان ز آتش سودای تو سوزیست
آن نیست که خاص است ظهورت به ظهوری
تا پرتو خورشید تو بر کون بتابید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.