دلم واقف نبود آن دم که جان رفت
تن اینجا رفت و جان با کاروان رفت
فتادم خسته و مرهم جدا شد
بماندم تشنه و آب روان رفت
زمین بودم مرا افتاده بگذشت
قمر بود او مگر بر آسمان رفت
سرم از غیرت آن گَرد شد خاک
که نعل باد پای او بر آن رفت
همیگفتم عنان او بگیرم
درین بودم که از دستم عنان رفت
میان ای ساربان بگشا و بنشین
که سیل ابر چشمم بیکران رفت
دلم را بر هیون همچون جرس بند
که صد فرسنگ ازو خواهد فغان رفت
اگر ناصر ز هجران گرَد گردد
هنوز اندر پی او میتوان رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همی هر کس که اینجا یک زمان رفت
همان انگار کانجا صد جهان رفت
چه کاوی کان که آن گوهر ز کان رفت
ز بهر کالبد غمخور که جان رفت
به خلوتگاه آن آرام جان رفت
باستادی ز هر چشمی نهان رفت
چو خواهی بر فراز نردبان رفت
ز یک یک پایه بر بالا توان رفت
تو گفتی روز را یکباره جان رفت
از آن گفت و گزارشها که شان رفت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.