گنجور

 
ناصر بخارایی

چو باد گر ز سر کوی یار خواهم رفت

به سوی روضهٔ رضوان چه کار خواهم رفت

مرا ز روز شمار ای فقیه کم ترسان

که من به دیر مغان بیشمار خواهم رفت

شراب خوردم و پوشیده می‌روم در شهر

اگر تو منع کنی آشکار خواهم رفت

به روز مرگم اگر در کنار خاک نهند

ز گریه خون دل اندر کنار خواهم رفت

به داغ هجر اگر از دیار دوست روم

همان شکسته دل و دوستدار خواهم رفت

جواب طعنهٔ اغیار اگر ز من پرسی

همین بس است که در عشقِ یار خواهم رفت

چنان ز عشق تو اندر غبار دل ماندم

که همچو آینه زیر غبار خواهم رفت

بساز چارهٔ کارم که رفت کار از دست

وگر ملول شوی من ز کار خواهم رفت

ز سوز مهر تو ناصر بسوخت چون منصور

چو سرّ عشق تو گفتم به دار خواهم رفت