لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
مولانا

از ما مرو ای چراغ روشن

تا زنده شود هزار چون من

تا بشکفد از درون هر خار

صد نرگس و یاسمین و سوسن

بر هر شاخی هزار میوه

در هر گل تر هزار گلشن

جان شب را تو چون چراغی

یا جان چراغ را چو روغن

ای روزن خانه را چو خورشید

یا خانه بسته را چو روزن

ای جوشن را چو دست داوود

یا رستم جنگ را چو جوشن

خورشید پی تو غرق آتش

وز بهر تو ساخت ماه خرمن

نستاند هیچ کس به جز تو

تاوان بهار را ز بهمن

از شوق تو باغ و راغ در جوش

وز عشق تو گل دریده دامن

ای دوست مرا چو سر تو باشی

من غم نخورم ز وام کردن

روزی که گذر کنی به بازار

هم مرد رود ز خویش و هم زن

وان شب که صبوح او تو باشی

هم روح بود خراب و هم تن

ترکی کند آن صبوح و گوید

با هندوی شب به خشم سن سن

ترکیت به از خراج بلغار

هر سن سن تو هزار رهزن

گفتی که خموش من خموشم

گر زانک نیاریم به گفتن

ور گوش رباب دل بپیچی

در گفت آیم که تن تنن تن

خاکی بودم خموش و ساکن

مستم کردی به هست کردن

هستی بگذارم و شوم خاک

تا هست کنی مرا دگر فن

خاموش که گفت نیز هستی است

باش از پی انصتواش الکن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۹۳۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جمال‌الدین عبدالرزاق

از جود تو گشته تهی دست

وز صیت تو گوش آسمان

مجیرالدین بیلقانی

تا دستخوش جهان شدم من

در دست قناعتم ممکن

خود را به هزار فن گسستم

از همدمی جهان پر فن

تا پیشرو آتش اثیرست

[...]

سید حسن غزنوی

ای راحت روح و رامش تن

وصل تو طرب فزای و شیون

بر بوی لب تو عقل سر مست

وز رنگ رخ تو خانه گلشن

از شرم چو روی برفروزی

[...]

مولانا

مال است و زر است مکسب تن

کسب دل دوستی فزودن

بستان بی‌دوست هست زندان

زندان با دوست هست گلشن

گر لذت دوستی نبودی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه