گنجور

 
مولانا

اه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم

کی ببینم مرا چنان که منم

گفتی اسرار در میان آور

کو میان اندر این میان که منم

کی شود این روان من ساکن

این چنین ساکن روان که منم

بحر من غرقه گشت هم در خویش

بوالعجب بحر بی‌کران که منم

این جهان و آن جهان مرا مطلب

کاین دو گم شد در آن جهان که منم

فارغ از سودم و زیان چو عدم

طرفه بی‌سود و بی‌زیان که منم

گفتم ای جان تو عین مایی گفت

عین چه بود در این عیان که منم

گفتم آنی بگفت‌ های خموش

در زبان نامده‌ست آن که منم

گفتم اندر زبان چو درنامد

اینت گویای بی‌زبان که منم

می‌شدم در فنا چو مه بی‌پا

اینت بی‌پای پادوان که منم

بانگ آمد چه می‌دوی بنگر

در چنین ظاهر نهان که منم

شمس تبریز را چو دیدم من

نادره بحر و گنج و کان که منم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۷۵۹ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خاقانی

آنچه افتاد چند بار مرا

پند نگرفتم ای فلان که منم

آنچه هستم چرا نمی‌گویم

گفتم ای خام قلتبان که منم

شده‌ام سیر زین جهان زیراک

[...]

حسین خوارزمی

طرفه بی نام و بی نشان که منم

بوالعجب ظاهر و نهان که منم

چون تو با خویشتن گرفتاری

کی شناسی مرا چنان که منم

بخدا نیم چو نمی ارزد

[...]

حزین لاهیجی

عقل دور است از آن جهان که منم

عشق داند مرا چنان که منم

سره ام در قمار سربازی

حبّذا سود بی زیان که منم

چشم صورت حجاب اگر نشود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه