گنجور

 
مولانا

به خدایی که در ازل بوده‌ست

حی و دانا و قادر و قیوم

نور او شمع‌های عشق فروخت

تا بشد صد هزار سر معلوم

از یکی حکم او جهان پر شد

عاشق و عشق و حاکم و محکوم

در طلسمات شمس تبریزی

گشت گنج عجایبش مکتوم

که از آن دم که تو سفر کردی

از حلاوت جدا شدیم چو موم

همه شب همچو شمع می سوزیم

ز آتشش جفت وز انگبین محروم

در فراق جمال او ما را

جسم ویران و جان در او چون بوم

آن عنان را بدین طرف برتاب

زفت کن پیل عیش را خرطوم

بی‌حضورت سماع نیست حلال

همچو شیطان طرب شده مرحوم

یک غزل بی‌تو هیچ گفته نشد

تا رسید آن مشرفه مفهوم

بس به ذوق سماع نامه تو

غزلی پنج شش بشد منظوم

شام ما از تو صبح روشن باد

ای به تو فخر شام و ارمن و روم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۷۶۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

ای تو بحر و فضایل تو درر

وای تو چرخ و مکارم تو نجوم

ای به حری به هر زبان ممدوح

وی به رادی به هر مکان مخدوم

لیکن اینجا موانعی است مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

میر خوبان کشید نامعلوم

حشم زنگ در حوالی روم

گشت پوشیده زان سواد حشم

عدل نوشیروان بظلم سدوم

من بر او عاشقم هنوز چنان

[...]

قوامی رازی

ای جهان را بزرگیت معلوم

وای خرد را کفایتت مفهوم

سخنت باد بر دل وزرا

گرم چون انگبین و نرم چو موم

ولیت بر کنار آب حیات

[...]

انوری

آفرین باد بر چو تو مخدوم

ای نکوسیرت خجسته رسوم

ای بصورت فرود دور فلک

وی بمعنی ورای سیر نجوم

دخل مدح تو از خواص و عوام

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه