گنجور

 
مولانا

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری

یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو

چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم

هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید

با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم

در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل

یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۲ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجوی کرمانی

اشکست که می گردد در کوی تو همرازم

و آهست که می آید در عشق تو دمسازم

سر حلقه ی رندان کرد آن طره طرارم

دُرد یکش مستان کرد آن غمزه ی غمّازم

گر صبر کند باری مشکل نشود کارم

[...]

کمال خجندی

گر دل طلبی از من جان هم به تو در بازم

وره دیده خون افشان آن نیز روان سازم

در پای تو غلطیدن کاریست پسندیده

کاری که چنین باشد هر دم ز سر آغازم

گفتم که چه رسم است این بر روی تو برقع گفت

[...]

اسیری لاهیجی

چون یار برقص آید من مطربی آغازم

ور من بسماع ایم یارست نوا سازم

از مهر رخش گردد ذرات جهان رقصان

در جلوه چو می آید آن دلبر طنازم

در حسن رخ جانان جان گشت چنان حیران

[...]

صفای اصفهانی

امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم

این خانه هستی را از بیخ براندازم

تن خانه گور آمد جان جیفه گورستان

زین جیفه بپرهیزم این خانه بپردازم

دیوانه ام و داند دیوانه بخود خواند

[...]

صغیر اصفهانی

من گرچه صغیر استم با وصف تو دمسازم

پر کرده جهانی را در مدح تو آوازم

شه صابر از این نعمت کرده است سرافرازم

هرکس بکسی نازد من هم بتو مینازم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه