گنجور

 
کمال خجندی

گر دل طلبی از من جان هم به تو در بازم

وره دیده خون افشان آن نیز روان سازم

در پای تو غلطیدن کاریست پسندیده

کاری که چنین باشد هر دم ز سر آغازم

گفتم که چه رسم است این بر روی تو برقع گفت

رسمیست بدو خواهیم کاین رسم براندازم

گر شمع رسد در تو بگدازمش از غیرت

باری چو همی سوزم مگذار که بگدازم

از ضعف چنان گشتم کاین قصه اگر گویم

همچون پشه در گوشت هم نشنوی آوازم

زلف تو به جان و سر بستست گرو با من

تا تو بری این بازی من کمتر از بازم

گر چشم کمال از تو بر جان و جهان افتد

با مردم دون همت من بعد نپردازم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری

[...]

خواجوی کرمانی

اشکست که می گردد در کوی تو همرازم

و آهست که می آید در عشق تو دمسازم

سر حلقه ی رندان کرد آن طره طرارم

دُرد یکش مستان کرد آن غمزه ی غمّازم

گر صبر کند باری مشکل نشود کارم

[...]

اسیری لاهیجی

چون یار برقص آید من مطربی آغازم

ور من بسماع ایم یارست نوا سازم

از مهر رخش گردد ذرات جهان رقصان

در جلوه چو می آید آن دلبر طنازم

در حسن رخ جانان جان گشت چنان حیران

[...]

صفای اصفهانی

امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم

این خانه هستی را از بیخ براندازم

تن خانه گور آمد جان جیفه گورستان

زین جیفه بپرهیزم این خانه بپردازم

دیوانه ام و داند دیوانه بخود خواند

[...]

صغیر اصفهانی

من گرچه صغیر استم با وصف تو دمسازم

پر کرده جهانی را در مدح تو آوازم

شه صابر از این نعمت کرده است سرافرازم

هرکس بکسی نازد من هم بتو مینازم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه