امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم
این خانه هستی را از بیخ براندازم
تن خانه گور آمد جان جیفه گورستان
زین جیفه بپرهیزم این خانه بپردازم
دیوانه ام و داند دیوانه بخود خواند
او سلسله جنباند من عربده آغازم
با روح قدس همراه بودیم و بماند از من
من بال نیفکندم بی روح قدس تازم
در ششدر عشقش دل واماند در این بازی
گر پاک نبازم جان با نرد غمش بازم
در آتشم و راهی جز صبر نمیدانم
هم گریم و هم خندم هم سوزم و هم سازم
دل بسته سودایم این سلسله از پایم
بردار که بگریزم بگذار که بگدازم
از بال بیفشانم این گرد علایق را
بر خاک به ننشینم بر ساعد شه بازم
من آینه ذاتم این زنگ طبیعت را
از آینه بزدایم این آینه بطرازم
بگرفته ز سر تا پا آئینه دهم صیقل
تا عکس بیندازد آن دلبر طنازم
من بچه شهبازم بر دوش و سر سلطان
گر ناز کنم صد ره شه باز کشد نازم
اورنگ خلافت را داود مزامیرم
سر میشکند سنگم دل میبرد آوازم
من مورم و نشمارم بر باد سلیمان را
در بادیه عشقش من از همه ممتازم
راز ازلی مشکل پوشید توان از دل
دل خواجه این منزل من محرم این رازم
در قاف احد دارد سیمرغ صفا منزل
زین شمع نمی برد پروانه پروازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تمنا و آرزوی رهایی از قید و بندهای دنیا و مادیات میپردازد. او از خانه هستی سخن میگوید که مانند گورستانی است و اعلام میکند که میخواهد از آن بگریزد و به عالم عشق و معنویت بپیوندد. شاعر به دیوانگی خود اذعان میکند و بیان میکند که بدون حضور روح قدس نمیتواند پرواز کند. او در آتش عشق و دلتنگی به سر میبرد و همزمان هم غمگین و هم شاد است. در این بین، او به تلاش برای پالایش و تصفیه روح خود میپردازد تا بتواند به معشوق واقعیاش برسد. در نهایت، او از مقام و منزلت خود به عنوان موجودی عالی و متفاوت در عالم عشق سخن میگوید و بر این باور است که در دنیای عشق و معنویت از دیگران متمایز است.
هوش مصنوعی: امشب تصمیم دارم که از خانه بیرون بروم و این جهان را از بنیاد تغییر دهم.
هوش مصنوعی: به این معنا است که وجود انسان، مانند خانهای است که در نهایت به گور تبدیل میشود، و باید از زندگیهای پوچ و بیمحتوا دوری کرد. به جای آن باید به زندگی بهتر و با ارزشتری توجه کرد و از غفلت در این زمینه پرهیز کرد.
هوش مصنوعی: من دیوانهام و او به خوبی میداند که دیوانهام. او با حرکاتش مرا به خود میخواند و من با صدای شوق و هیجانم شروع میکنم به فریاد زدن.
هوش مصنوعی: ما در کنار روح قدس بودیم و همچنان از من، بالی را در نیفکندم بدون همراهی روح قدس.
هوش مصنوعی: در عشق او، دل من در بازی عشق گیر کرده است و اگر در این بازی بهخاطر پاکیام شکست نخورم، با نرد غم او بازی میکنم.
هوش مصنوعی: در آتش عشق قرار دارم و تنها راهی که می شناسم صبر است. در این حال، هم میکشم و هم میخندم، هم در عذابی شدید به سر میبرم و هم به زندگی ادامه میدهم و ساز زندگی را میزنم.
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر یک آرزو و رؤیا قرار دارد، این زنجیرها را از پایم بردار تا بتوانم فرار کنم، بگذار تا بتوانم از این وضعیت خلاص شوم.
هوش مصنوعی: از بال خود این علاقهها را بر زمین میافکنم و بر بازوی شاه نمینشینم.
هوش مصنوعی: من خودم را همچون آینهای میدانم که میخواهم زشتیها و ناپاکیهای طبیعت را از خود دور کنم و به زیبایی و صفا برسم.
هوش مصنوعی: من خود را چون آینه صاف و براق میسازم تا زیبایی و نمای دلبر بازیگوشم در آن منعكس شود.
هوش مصنوعی: من فرزند شهباز هستم و اگر بر دوش و سر سلطان خود ناز کنم، او را به آسانی تحت تأثیر قرار میدهم.
هوش مصنوعی: داوود در مقام خلافت، با صدای دلنواز خود سنگ را میشکند و دلها را میبرد.
هوش مصنوعی: من مانند موری هستم که ارزش و مقام سلیمان را در بیابان عشق نمیشمارم، زیرا در دنیای عشق، من از همه دیگران متمایز و برجستهام.
هوش مصنوعی: رازهای ازلی و پیچیده، به دل خواجه قوت و قدرت میبخشد. این خانه، جایی است که من به این رازها آگاه هستم.
هوش مصنوعی: در دنیای بینظیر و بیمانند، مانند سیمرغ که سمبل زیبایی و پاکی است، مکان خاصی را دارم. اما از این شمع روشن نمیتوانم مانند پروانه پرواز کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
[...]
اشکست که می گردد در کوی تو همرازم
و آهست که می آید در عشق تو دمسازم
سر حلقه ی رندان کرد آن طره طرارم
دُرد یکش مستان کرد آن غمزه ی غمّازم
گر صبر کند باری مشکل نشود کارم
[...]
گر دل طلبی از من جان هم به تو در بازم
وره دیده خون افشان آن نیز روان سازم
در پای تو غلطیدن کاریست پسندیده
کاری که چنین باشد هر دم ز سر آغازم
گفتم که چه رسم است این بر روی تو برقع گفت
[...]
چون یار برقص آید من مطربی آغازم
ور من بسماع ایم یارست نوا سازم
از مهر رخش گردد ذرات جهان رقصان
در جلوه چو می آید آن دلبر طنازم
در حسن رخ جانان جان گشت چنان حیران
[...]
من گرچه صغیر استم با وصف تو دمسازم
پر کرده جهانی را در مدح تو آوازم
شه صابر از این نعمت کرده است سرافرازم
هرکس بکسی نازد من هم بتو مینازم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.