گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

گستاخ مکن تو ناکسان را

در چشم میار این خسان را

درزی دزدی چو یافت فرصت

کم آرد جامه رسان را

ایشان را دار حلقه بر در

هم نیز نیند لایق آن را

پیشت به فسون و سخره آیند

از طمع مپوش این عیان را

ایشان چو ز خویش پرغمانند

چون دور کنند ز تو غمان را ؟

جز خلوت عشق نیست درمان

رنج باریک اندهان را

یا دیدن دوست یا هوایش

دیگر چه کند کسی جهان را

تا دیدن دوست در خیالش

می‌دار تو در سجود جان را

پیشش چو چراغپایه می‌ایست

چون فرصت‌هاست مر مهان را

وامانده از این زمانه باشی

کی بینی اصل این زمان را

چون گشت گذار از مکان چشم

زو بیند جان آن مکان را

جان خوردی تن چو قازغانی

بر آتش نه تو قازغان را

تا جوش ببینی ز اندرونت

زان پس نخری تو داستان را

نظاره نقد حال خویشی

نظاره درونست راستان را

این حال بدایت طریقست

با گم شدگان دهم نشان را

چون صد منزل از این گذشتند

این چون گویم مر آن کسان را

مقصود از این بگو و رستی

یعنی که چراغ آسمان را

مخدومم شمس حق و دین را

کاو هست پناه انس و جان را

تبریز از او چو آسمان شد

دل گم مکناد نردبان را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۲۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

ساقی بشکن خمار جان را

دریاب حیات جاودان را

کین یک دوسه روز عمر باقی است

از دست مده می مغان را

وان دم که تهی شود صراحی

[...]

مولانا

ساقی تو شراب لامکان را

آن نام و نشان بی‌نشان را

بفزا که فزایش روانی

سرمست و روانه کن روان را

یک بار دگر بیا درآموز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
نسیمی

گلبانگ زنیم آسمان را

هی هوی کنیم اختران را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه